تعلق سازمانی: جای خالی اهداف مشترک
وارد سازمانها که میشوی، پای حرف هر گروهی از افراد بنشینی، حرفها و خواسته ها و درددل های متفاوت میشنوی…
گروه کارمندان و کارگران، مدیران میانی، مدیران ارشد و مالکان و صاحبان شرکت هر کدام از نگاه خود به کار در آن سازمان مینگرد و برداشت های خودش را ارایه میدهد.
در اکثر مواقع کارگرها و کارمندان معتقدند که درآمد آنها به نسبت شغلشان پایین است. شرایط کاری دشوار است و از سوی مدیران درک و دیده نمیشود، در انتخاب مدیران و سرپرستان شایسته گزینی نشده است و حرفهایی از این دست.
در سطح مدیران میانی شکایت ها نوع دیگری است. آنها از مهارت کاری و رفتاری کارگران و کارمندان، کارگرسالاری و عدم دریافت احترام کافی شاکی اند. معتقدند که مدیران بالادست به اندازه کافی تفویض اختیار نمیکنند، سمتشان به رسمیت شناخته نمیشود حجم کارشان بالاست و فرصتی برای رشد و توسعه نیست.
در سطح مدیران ارشد باز همه چیز متفاوت است. آنها معمولا از عدم مسئولیت پذیری و کمبود تعلق سازمانی مدیران میانی و عدم توجه به اهداف استراتژیک مجموعه ناراضی هستند. معتقدند که مالکان سازمان به اندازه کافی در جریان نیازمندیهای عملیاتی اداره یک شرکت نیستند و نمیتوانند نسخه های جامعی برای دردهای آن بپیچند.
و اما مالکان و صاحبان شرکتها در اکثر مواقع از رشد نجومی هزینه ها و کاهش سودآوری و بی توجهی در نگهداری از سرمایه های سازمان میگویند.
میان این همه تفاوت در رویکردها و نیازها مهمترین چیزی که گم میشود بهره وری در حصول به اهداف بلندمدت و نهایی سازمان است. هر سازمان و شرکتی شکل گرفته است تا با کاربرد مجموعه ای از منابع به مجموعه ای از خروجی ها برسد. برای رسیدن به خروجی های نهایی و موثر سازمان باید تمام منابع در یک راستا و هم هدف باشند. اولین آنها نیروی انسانی است.
یک سازمان باید بتواند بستر دستیابی تک تک افراد به اهدافشان باشد تا در نهایت بتواند هدف نهایی اش را محقق کند. شاید اولین قدم این باشد که هر فردی در هر سطحی بپذیرد که اهداف و نیازهای آدمها در سطوح دیگر مهم و محترم است و برای آنکه سازمان با نهایت بهره وری به اهداف کلان خود برسد بهترین شیوه کمک به تحقق اهداف تک تک افراد است.