در چند مقاله قبل درباره مسیر یادگیری در فرآیند توسعه رهبری گفتگو کردیم. درباره اینکه آیا رهبری آموختنی ست؟ و اگر اری در مسیر یادگیری مهارتهای رهبری چه تیوریها و مفاهیمی وجود دارد و از چه روشهایی میتواند رهبری کردن را آموخت.
در این بخش درباره یکی دیگر از مسیرهایی که منجربه آموختن میشود گفتگو میکنیم. مسیر 4 مرحله ای کسب شایستگی که در سال 1969 توسط برادول پیشنهاد شده است بصورت زیر توصیف میشود.
در این مدل 4 گام اصلی وجود دارد
در گام اول یک فرد نسبت به عدم شایستگی در یک مهارت آگاهی ندارد. این عدم آگاهی میتواند به صورت تصور اشتباه درباره سطح شایستگی باشد. مثلا من توان کنترل هیجاناتم را ندارم اما نسبت به این ناتوانی آگاه نیستم و تصور میکنم که مدیریت مناسبی روی احساساتم دارم یا اینکه مدیر توانمندی نیستم اما خودم تصور میکنم که شیوه مدیریت برجسته ای دارم. حتی ممکن است فرد درباره شایستگی چیزی نداند و از اینرو به کسب مهارت در آن نیز نیازی احساس نکند. مثلا من اطلاعی از مهارت تفکر نقادانه ندارم و از اینرو کاستی نیز در خود نمیبینم.
در گام دوم فرد نسبت به عدم وجود مهارت در یک حوزه خاض آگاه میشود و یا ناشایستگی خود را درک میکند. سوال بنیادی این است که چگونه میتوان افراد را از گام اول به گام دوم رساند یا چه فرآیندهایی میتواند منجر به ایجاد آگاهی در افراد شود تا بتوانند مسیر توسعه و یادگیری را آغاز کنند؟ چندی پیش در مقاله ای درباره خودآگاهی بعنوان ویژگی برجسته رهبران بزرگ نوشتم. در آن مقاله درباره شیوه هایی که منجر به توسعه خودآگاهی در رهبران میشود پیشنهاداتی ارایه شده بود. همه آن روشها شامل مشارکت در فرآیندهای ارزیابی، بازخوردهای 360 درجه از اطرافیان، گرفتن بازخورد، تحلیل بازخوردها، تجربیات نو و … میتواند باعث ایجاد آگاهی از شایستگیها و یا ناشایستگی های فردی شود.
شاید بتوان گفت خروج از گام اول و وارد شدن به گام دوم یعنی ایجاد شناخت نسبت به کاستی در شایستگی های رفتاری و مهارتها سخت ترین فاز یادگیری و توسعه رهبری است و اگر بتوان این روشنگری را در افراد ایجاد کرد.
در بخش دوم این مقاله تلاش میکنیم تا گامهای بعدی این مسیر را توصیف کنیم.